دیدگاه والتر بنیامین، فیلسوف و منتقد هنری آلمانی، دربارهی مسئله بازنمایی هنر از واقعیت هم میتواند به فهم بیشتر ما از مسئله کمک کند، او در نوشتاری با عنوان درباب قوهی تقلید گفته: «جهان محسوسِ انسان مدرن به وضوح شامل حداقل مطابقتها و مشابهتهای جادویی است که با [ذهن] مردم دوران باستان آشناتر بودند. حالا سوال اینجاست که آیا ما دلواپس زوال این قوه[ی تقلید] هستیم یا نگران دگرگونی آن؟» زوال یا دگرگونی تقلید از واقعیت؟ کدامیک؟ هرچند ما طیف وسیعی از آن «تشبیهات جادویی» کهنه و قدیمی را کنار گذاشتهایم اما هنوز که هنوز است در یک اتاق تاریک مینشینیم و به نور سوسوزن آپارات که بر پرده میافتد خیره میشویم.
اگر ما گیر ماهیت ساختگی سینما افتاده باشیم، آن وقت باید بپرسیم که ما چه نوع تشبیه یا تقلیدی از جهان واقع را برای فیلم مستند قائلیم؟ ما به عنوان بیننده، منتقد یا مستندساز چه انتظاری از مدیوم فیلم مستند یا شیوهی بازنمایی آن از واقعیت داریم؟
برای پاسخ به چنین سوالی به هر دوی مفاهیم فلسفه و شعر در کنار هم نیاز داریم تا بتوانیم تجربهی کاملتر و واقعیتری از واقعیت انسانی به دست آوریم. اگر هدف فلسفه، حقیقت باشد، ارائه گزارش از حقیقت اغلب گمراهکننده خواهد بود و از این رو میتواند دروغ به نظر آید (خواه تصادفی باشد، خواه عمدی). در ضمن شعر، [که می دانیم در اینجا نمایندهی هنر به معنای عام آن است و باید به تعریف افلاطونی آن توجه داشته باشیم که در دوران مدرن شامل فیلم هم میشود،] که قدرتش ذاتاً وابسته به دروغ است (یعنی ابهام، ایهام و تمرکززدایی) باز حقیقتی نافذ، بادوام و جهانساز را به وجود میآورد، این حتی گاهی مطمئنتر از تلاشهای صادقانهی فلاسفه کار میکند.
البته خود افلاطون هم از مواجهه با چنین گزارههایی حیرت زده نمیشود، چرا که شرایط ویژهی عصرما ضامن روشهای بسیاری است که در آن ما فیلم مستند را به خاطر نقطهنظرش زیرسوال میبریم، حاضریم خود را در برابر دریای عظیمی از فیلمهای داستانی فانتزی و تخیلی قرار دهیم و در حالی در آنها غرق شویم که اگر نگوییم بیشتر از آن ، به همان اندازه باید به آن سوالها پاسخ دهند. ولی باز این ماییم که در حال خوردن ذرت بوداده مسخ در صفحات نمایشگر تلویزیون هستیم.
درست همانطور که با تدوین تداومی در فیلمها رخ داده و باعث شده ما فیلمهایی که پلان به پلان مجزا از هم ضبط شدهاند را یک کل به هم پیوسته تلقی کنیم و به اصطلاح با نادیدنی کردن کاتها پیوستگی در روایت داستان را بالا ببریم، باز هم این مانع از این نیست که فیلم داستانی مجموعهای از واقعیتهای غیرقابل هضم نباشد. مثلاً ما این را میدانیم که میمونها هنوز توان تکلم ندارند ولی باز به تماشای اپیزود دوم ظهور سیارهی میمونها مینشینیم.
امروز که فیلمهای مستند هم از فناوری و تکنیکهای نوین برخوردار شده و به لحاظ جلوههای بصری در سطحی بالاتر قرار گرفتهاند این اشکال به وجود میآید که گویی فیلم غیرداستانی هم مثل فیلمهای داستانی و با استفاده از همان تکنیکها و ابزار خود را در معرض دید تماشاگران قرار میدهد. این به ویژه در مورد بازسازی در فیلم مستند محل بحث بسیاری از منتقدان قرار گرفتهاست. در حالی که تماشاگران میخواهند یک حقیقت صرف و بیپرده را در فیلم مستند ببینند، بازسازی وقایع و رخدادهای تاریخی یا علمی به عنوان یک تکنیک مسائلی را به وجود میآورد.
بله، شاید همیشه هم بد نباشد موضوعاتی که دسترسی به آنها نداریم را بازسازی کنیم این هم یک شیوهی به تصویر کشیدن حقیقت است. مثلاً در مورد ارول موریس و به طور ویژه در فیلم شاخص او، خط باریک آبی، بازسازی به عنوان روش او در مستندسازی به کار میرود، با این حال خود موریس در این باره میگوید: «اگر دیدن مساوی باور کردن است، پس ما باید مراقب آن چیزی که نشان مردم میدهیم باشیم، این مردم شامل خودمان هم هست، زیرا ما این بازسازیها را صرف نظر از آنچه که واقعیت است، بدون هیچ چون و چرایی باور میکنیم»
پی نوشت: مجموعه یادداشتهای «فلسفهی فیلم مستند» برداشتی آزاد از کتابی به همین نام، ویراستهی دیوید لاروکا است.
محمد احسان مفیدیکیا