حالامستند؛ دکتر به مستند ساز میگوید: «جنگ مثل اشعه ایکسه، همه درونیات آدما رو مشخص میکنه، خوبها خوبتر میشن و آدمای بد، بدتر.» و بعد دوربین میچرخد روی مجروحان و اجساد و بعد هم مردمی که از جنگ ترسیدهاند. مردم ماریوپول که گوشت قربانی جلوی توپ ناتو و روسیه شدهاند و وسط یک جهنم واقعی گیر کردهاند. مستیسلاف چرنوف اوکراینی، با گروه خبرنگاریاش «20 روز در ماریوپول» زیسته و خروجیاش مستندی به غایت تکان دهنده از آب درآمده است که توجه بینندگان و منتقدان را به خود جلب کرده است.
« این یک شاهکار شجاع، درونی و بیرحم است. میتوان اینطور ادعا کنم، چون این فیلم ارزشش را دارد: بعد از دههها گزارش جنگ و دیدن صدها فیلم دربارهی جنگ، به ندرت فیلمی شبیه به این وجود دارد، اگر اصلاً چنین چیزی وجود داشته باشد» اینها را اِد والیومی، در گاردین نوشته است، سوای آنکه اوکراینی بودن و همدلی او با موضوع فیلم روی قضاوتش تأثیر گذاشته یا نه، بعید است هر بینندهی دیگری هم در مواجهه با اثر چرنوف زبان به تأثر و تحسین نچرخاند، چرا که او خوب کارش را انجام داده است.
اینکه در روز پنجم تلاش برای تصرف ماریوپل خبرنگاران از بیم جان یا به پیشنهاد نظامیان شهر را ترک میکنند اما او و گروهش مسئولانه باقی میمانند، البته که منجر به این میشود که امروز مزد تهورشان را بگیرند. خود چرنوف در مصاحبهای بعد از اکران فیلمش گفت: «میدونستیم که ماریوپول یک هدفه، می دونستم قراره چه اتفاقی بیفته و از خودم انتظار داشتم که بمونم، از سر احساس وظیفه»
فرانت لاین و اسوشیتد پرس تهیه کنندگان مستند 20 روز در ماریوپول هستند و مستیسلاف چرنوف که کارگردان کار باشد، برنده جایزه پولیتزر است. همینطور در خود اثر نماهایی که کارگردان استفاده کرده را دوباره در خروجی خبرگزاریها که این بار به عنوان آرشیو در مستند قرار داده شدهاند میبینیم. همهی اینها باعث میشود که بفهمیم نوع نگاه کارگردان اولاً و بیشتر به سمت گزارش خبری بوده است و سادگی و خشونت راشهای خبری ویژگی ذاتی پلانهاست. این به وضوح بر جنبهی استنادی و تأثیرگذاری مستند «20 روز در ماریوپول» افزوده است. بیفزایید کار ویژهی تدوینگر کار را که با کاتهایی متناقضنما، برای مثال از این دیالوگ دکتر که نوزادی مرده به دنیا آمده، به نوزاد دیگری که تازه متولد شده، مخاطب را چنان سرد و گرم و شوکه میکند که از بروز احساسات عقب میماند و این بر جذابیت مستند به شدت افزوده است.
امروز که این یادداشت را نوشتم اخبار ضد و نقیضی درباره مرگ الکسی ناوالنی، سلبریتی و اپوزیسیون روسی منتشر شد. سال پیش در همین روزها یادداشتی درباره مستند ناوالنی نوشتم و کمی بعدتر جایزه اسکار را برد. و حالا که ناوالنی مرده است آن مستند دوباره و دوباره دیده خواهد شد و بر دامنه تأثیرش افزوده خواهد شد.
درباره «20 روز در ماریوپول» هم، خواه ما با موضوع و جغرافیای آن همدلی داشته باشیم یا نه، نمیتوانیم بر تأثیرگذاری بیحدش صحه نگذاریم و جایزههای متعدد را برایش متصور نباشیم، همانطور که از ساندنس، سینمای برای صلح، کلیولند، داک اِج، شفیلد و بسیاری دیگر از رویدادها جوایزی گرفته یا نامزد بوده است. همهی اینها نشان میدهد که در بحران و جنگ، مستند خوب، کارکرد ویژه دارد.
اگر چرنوف در 20 روز ، 30 ساعت راش خبری ضبط کرده و بعد از آن 94 دقیقه بیرون کشیده و نتیجهاش فیلمی شده که بیشتر منتقدان زبان به تحسین آن گشودهاند، آیا پس از 130 روز که از طوفان الاقصی گذشته و این همه رخداد که پیآیند آن در فلسطین، لبنان، یمن، عراق و حتی ایران بوده، وقت آن نشده که یک مستند در کلاس جهانی تولید شود و چشمهای خوابزدهی دیگران را وادار به گشوده شدن کند؟
محمد احسان مفیدی کیا